زیر سایه درختی در یکی از روستاهای گیلان، جایی که صدای دستها با تار و پود حصیر در هم میآمیزد، قصه زنی آغاز میشود که راهش را از دل سنت پیدا کرد و آن را تا آنسوی مرزها ادامه داد. معصومه شهدی گلشنی ، زنی که روزگاری کودکی کنجکاو بود و با سماجت کنار دست مادر، حصیرها را خراب و دوباره ساخته بود، امروز نامی شناختهشده در هنرهای سنتی ایران است. مسیر او نه با شعار، که با کار، آزمون و خطا، و ایستادگی شکل گرفت؛ از کشاورزی نمونه و زن برتر گیلان گرفته تا بانویی که هنر بومیاش را به نمایشگاههای بینالمللی برد. این گفتوگو، روایت ز نی است که به «قانع بودن» رضایت نداد و باور داشت کار، اگر ریشهدار و صادقانه باشد، میتواند از یک خانه روستایی به جهان برسد. داستان خانم شهدی، فقط داستان حصیر نیست؛ روایت هویت، نوآوری و پشتکاری است که از دل زندگی روزمره برخاست و به کارآفرینی معنا داد. آنچه میخوانید، گفتوگویی است با بانویی که امروز او را «بانوی حصیر ایران» مینامند، اما راهش را از همان روزهای ساده کودکی آغاز کرده است.
داستان خانم شهدی از سالهای دور کودکی آغاز میشود؛ از زمانی که حصیربافی برای او فقط یک کار خانگی نبود، بلکه جذابیتی عمیق و تمامنشدنی داشت. خودش میگوید : از پنج ششسالگی مدام کنار دست مادر مینشست، کارها را خراب میکرد و با اعتراضهای مادر مواجه میشد، اما با خنده جواب میداد: «دست خودم نیست مامان، من دوست دارم این کارو یاد بگیرم»
همین خرابکردنها، همین آزمون و خطاهای کودکانه، بهتدریج او را با فوتوفن حصیربافی آشنا کرد. با صبر مادر و پشتکار خودش، این هنر را یاد گرفت و چندین سال در منزل به حصیربافی مشغول بود تا جایی که در این کار به مهارت و حرفهایگری رسید.
در همان سالها، مسیر دیگری هم پیش روی او باز شد. گروهی از بانوان به روستای آنها آمدند که به دنبال زنان فعال و مستعد بودند؛ زنانی که در کشاورزی و برنجکاری مهارت داشتند. به خانم شهدی پیشنهاد شد در کلاسهای آموزشی شرکت کند و این حوزه را یاد بگیرد. او با همان روحیه همیشگی، با علاقه وارد این کلاسها شد. پیشرفت او در این مسیر چشمگیر بود؛ تا جایی که در سال ۱۳۷۲ بهعنوان کشاورز نمونه و در سال ۱۳۸۲ بهعنوان زن برتر گیلان و کشاورز نمونه انتخاب شد.
خودش درباره این دوره میگوید: برنج اصل هاشمی رو کامل یاد گرفتم؛ کاشت، داشت و برداشت. این کار به من نظم و صبر یاد داد.
اما خانم شهدی به یک مسیر قانع نمیشد. پس از کشاورزی، به پرورش قارچ روی آورد و این کار را هم با دقت یاد گرفت. نقطه مهم این بخش از زندگی او، نوآوریای بود که انجام داد؛ نوآوریای که حتی رئیس جهاد کشاورزی وقت را شگفتزده کرد.
او متوجه شد رطوبت به کلوشهایی که قارچ در آنها پرورش داده میشد، بهخوبی نمیرسد. راهحلش ساده اما خلاقانه بود : «دیدم رطوبت نمیرسه، کلوشها رو گذاشتم توی کاسه آب تا رطوبت رو بکشن»
چند روز بعد قارچها رشد کردند؛ کاری که تا آن زمان کسی موفق به انجامش نشده بود. همین ابتکار باعث شد رئیس جهاد کشاورزی بهعنوان تشویق، مجوز رسمی پرورش قارچ را به او اهدا کند.
با وجود اینکه حالا هم حصیربافی بلد بود، هم کشاورز نمونه استان شده بود و هم مجوز پرورش قارچ داشت، هنوز احساس رضایت نمیکرد. مدام با خودش فکر میکرد چرا باید همه این تواناییها در خانه بماند؛ «با خودم میگفتم چرا فقط تو خونه کار کنم؟ دلم میخواست همه منو بشناسن، کارمو ببینن، حصیرم جهانی بشه»
او رؤیای شناختهشدن، گرفتن سفارش از سراسر ایران و ارسال محصولاتش به نقاط مختلف را در سر داشت.
روزهایش با همین فکرها و آرزوها میگذشت تا یک روز تابستانی، زیر سایه درختی که مثل همیشه مشغول حصیربافی بود، گروهی از جهاد کشاورزی تهران به سراغش آمدند. از او پرسیدند چرا با وجود اینکه کشاورز نمونه است، چنین کاری انجام میدهد. خانم شهدی آنها را دعوت کرد کنار او بنشینند و برایشان توضیح داد که کشاورزی فقط ۲۰ تا ۲۵ روز از سال او را درگیر میکند ؛ «من بقیه سال نباید بیکار باشم. برای زندگی بهتر و همراهی با همسرم باید یه کار دیگه هم داشته باشم. حصیربافی شغل مادری و خانوادگی منه و حرفهای انجامش میدم»
صحبتها و کارهای او آنقدر روی این گروه تأثیر گذاشت که مدتی بعد، برایش بروشور و دعوتنامهای برای حضور در نمایشگاهی در تهران ارسال شد. خودش میگوید وقتی دعوتنامه را دید، چشمهایش از ذوق برق زد ؛ «از روستا به شهر دعوت شده بودم. خوشحال بودم، ولی ته دلم ترس هم داشتم. میگفتم منِ زن روستایی، تنهایی برم تهران »؟
در این نقطه، حمایت همسرش نقش تعیینکنندهای داشت؛ «اگر دلگرمی همسرم نبود، شاید هیچوقت جرات نمیکردم این راهو برم» و با همین پشتوانه، راهی تهران شد.
روز نمایشگاه، با لباس زیبای محلی گیلکی حاضر شد و وارد فضایی تازه شد؛ فضایی که پر از مسئولان، خبرنگاران و افراد شناختهشده بود. همان نمایشگاه به نقطه عطف زندگی حرفهای او تبدیل شد ؛ «اون روز حس کردم دیده شدم»
خبرنگاران و مسئولان شماره او را گرفتند و قدمبهقدم، مسیر شناختهشدنش آغاز شد.
حدود بیست روز بعد، دعوتنامه بعدی از کیش رسید. او با تمام وسایل کارش راهی این نمایشگاه شد؛ وسایلی که همیشه همراهش هستند، چون همزمان کار میکند و آموزش میدهد. در پایان نمایشگاه کیش، غرفه او بهعنوان غرفه برتر انتخاب شد و دو لوح تقدیر و یک هدیه غیرنقدی دریافت کرد.
این مسیر سالها ادامه پیدا کرد؛ حضور در نمایشگاههای مختلف داخلی و دریافت عناوین متعدد. در نمایشگاه شیراز، از او بهعنوان بانوی محجبه تقدیر شد. با این حال، خودش میگوید هنوز به جایی که باید برسد نرسیده بود و درست فکر میکرد. روزی رئیس صنایعدستی گیلان با او تماس گرفت و از برگزاری نمایشگاهی در قرقیزستان خبر داد. بدون تردید این دعوت را پذیرفت و راهی آنسوی مرزها شد تا هنر خود را ارائه کند.
در قرقیزستان با او مصاحبه شد و تصویرش در روزنامهها به چاپ رسید. دعوت بعدی به بلاروس بود. او در این کشور به دانشجویان ایرانی علاقهمند، حصیربافی آموزش داد و با استقبال خوبی روبهرو شد. در پایان نمایشگاه، سفیر ایران غرفه او را بهعنوان غرفه برتر با عنوان «پیشکسوت حصیر» انتخاب کرد و هدایای نقدی و غیرنقدی به او اهدا شد ؛ «باورم نمیشد یه زن روستایی بتونه تو یه کشور دیگه اینهمه دیده بشه»
سفرها ادامه داشت؛ تاجیکستان، و باز همان ذوق و شوق کودکانه ؛ «من آرزو داشتم تو شهر و استانم شناخته بشم، اما یه روز دیدم اونطرف مرز دارم هنر کشورمو معرفی میکنم».
خانم شهدی امروز خودش را «سفیر حصیر ایران» میداند. حصیرها برایش فقط یک محصول نیستند ؛ «حصیرها دوست منن. شبهای خیلی طولانی رازدار من بودن. همه حرفهام تو تار و پودشونه».
امروز از کشورهای مختلف برای خرید به سراغش میآیند یا درخواست ارسال چمدانی دارند؛ از ژاپن و هنگکنگ گرفته تا آلمان، کویت و ایتالیا. او دیگر سالهاست در خانه کار نمیکند و کارگاهی دارد که در آن هم آموزش میدهد و هم کسبوکارش را مدیریت میکند. دو دخترش راه او را ادامه دادهاند و پسرش در حوزه ورزش فعال است.
او همچنان نوآوری میکند؛ از دستگاه اختصاصی بافت حصیر گرفته تا محصولات خلاقانهای که سالها پیش ابداع کرده است. با این حال، مهمترین دغدغهاش آموزش است ؛ «من عاشق آموزش دادنم. این هنر باید تو گیلان زنده بمونه. یک دست صدا نداره»
آرزویش تأسیس یک آموزشگاه و گسترش کارآفرینی است؛ مسیری که خودش میگوید انتهایی ندارد.
«کار و هدف من بینهایت است.»
برای دیدن ویدیوی گفتگو با این بانوی هنرمند در اینستاگرام ماهنامه بندر رویا کیو آر کد زیر را اسکن کنید .
نظر شما در مورد این مطلب چیه؟